یگانه و یکتا یگانه و یکتا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

تمشک های مامان و بابا

سوسک کشتن مامانی و یکتا خانم

سلام عروسکهای قشنگم   سلام سلام به دخترهای مریضم الهی قربونتون برم و مامانی هیچ وقت نبینه مریضیتونو یکتا دخترم کمی بهتر شده ولی یگانه خیلی سینش خس خس می کنه و سرفه های خیلی بدی هم می کنه گاهی جوجه ام اینقدر سرفه می کنه که از خواب بیدار میشه و مثل لبو قرمز میشه می ترسم و سریع بغلش می کنم واروم پشتشو ماساژ می دم بهتر میشه وقتی حالش خوب میشه به من نگاهی می کنه و لبخند ملیحی می زنه فدای اون خنده های نازت برم عزیزم که به مامانی امید میده قربونت برم که بی حالی و دیگه حرف نمی زنی و نمی چرخی مظلوم بودی مظلوم تر شدی دردونه مامانی .................................................................   امروز مادرجون مامانی امده...
28 بهمن 1391

ناز گلهای مریض من

سلام گلهای باغ زندگی منو بابایی   الهی قربونتون برم که چند روزی هست هردوتا تون سرما خوردین اول یکتا بعد هم یگانه دردونه مامانی سرماخورده الان هم بابایتون افتاده و مریض شده ، خانوادگی کلا مریض شدیم الهی قربونتون برم که مامانی تحمل دیدن مریضی تونو نداره دردونه مامانی خیلی حالش بدتراز یکدونه شده دیشب دردونه رو بردم دکتر اقای دکتر گفت سینه اش کمی چرک کرده ولی خدارو شکر تب و سرماخوردی خیلی شدیدی نداشت داروهاشو  گرفتم اقای دکتر گفت که به یکتا هم می تون بدم بخوره تا هردوتاشون خوب بشم خلاصه دردونه و یکدونه مامانی خیلی مریض شدین و کلا بی حوصله باشربتهای که بهتون می دم که خواب اور هستن همش خوابین وقتی هم بیدار هستین خیلی...
27 بهمن 1391

دلم گرفته امروز از تنهایی خودم

سلام عسلهای گلم خوبین   امروز خیلی دلم گرفت بود و کلی هم گریه کردم از سه روز هست که سر درد دارم و دست از سرم برنمی داره عزیزای دلم دیروز هم رفته بودیم خونه مامان بابایی اونجا پسر دایی باباجونی سرما خورده بود و خیلی میترسیدم که بچه ها هم سرما بخورن که یکتا هم سرما خوردگی گرفت از دیروز ابریزش بینی داره و کمی هم تب کرده و خیلی هم بهونه گیر شده اصلا ساکت نمی شه شیر هم خوب نمی خوره و کلی هم عطسه و کمی هم سرفه می کنه کسی نیست که ببرم دخترمو دکتر بابایی که مرخصی نداره و مامان بابایی هم سرشون خیلی شلوغه همه دست  به دست هم دادن و نمی تونم جوجه امو ببرم دکتر از خدا خواستم کمکم کنه و دخترم با کمی دارویی گیاهی که گرفتم خوب بشه البته...
24 بهمن 1391

سلام سلام کپلهای مامانی و بابایی

سلام عروسکهای قشنگ مامانی   چند روزی هست که به وبلاگتون سرنزدم و نتونستم اتفاقاتی که توی این چند روز براتون افتادرو بگم که از همه مهمتر اون رفتن خاله فاطمه مهربونتون برای همیشه به کرج الهی قربونتون برم که دیگه خاله فاطمه جونتون همون مامان مبینا رو کم می بینین دلم برای مبینا خیلی تنگ شده هفته پیش یک شنبه مبینا از صبح تاشب پیشتون بود کلی باهاتون بازی کرد کلی خندیدیم خیلی روز خوبی بود مبینا با شما بازی می کرد و منم به کارهام می رسیدم ورجک خاله الهی قربون اون خنده هات برم که بچه های منو خیلی می خندوندی وقتی خاله جونی رفت مامان خیلی احساس تنهایی کرد و اون شب کلی گریه کردم عزیزانم اخه منو خاله فاطمه جون خیلی بیشتر ا...
21 بهمن 1391

حرفهای خودمانی

سلام گلهای باغ زندگی من یگانه و یکتای عزیزم   امروز یهو یاد روزهای اول به دنیا امدنتون افتادم که برام خیلی شیرین بود روز اول زندگیت فرشته کوچولوی من یگانه عزیزم برای مامان و بابایی خندیدی و چه شیرین بود اولین خنده ات برای من و بابایی که از ته وجودم حس کردم که خوشحالی که به این دنیا پیش منو و بابایی امدی یگانه عزیزم اولین خنده ات انقدر شیرین بود که تلخی دردمو رو به کلی فراموش کردم و اون نگاه معصومانه ات که سرشار از محبت بود گلکم نمی دونی اون لحظه خدا رو هزار بار شکر کردم که همچین فرشته ای به من داده ...
11 بهمن 1391

بلاخره واکسن 4 ماهگی تونو زدیم

سلام گلهای قشنگم و مهربونهای مامانی امروز 7 بهمن بود و رفتیم واکسن هاتونو زدیم دوباره یکتا خیلی گریه کرد ولی دخترم یگانه فقط موقعه ای که واکسنشو زد خیلی گریه کرد الهی برگردمشون جوجه هامو که خیلی دردشون اومد من که نتونستم نگاه کنم صورتمو برگردونده بودم و پاهای یکتا و یگانه رو نگاه داشتم خدایا شکرت که بلاخره این هم به خیر گذشت دخترهای قشنگم خیلی تپل نشدین ولی کمبود وزن هم نداشتین یگانه :6 کیلو بود و قد 61 ودورسرش هم 39.5 بود یکتا : 6.700 کیلو بود و قد 65 و دور سرش هم 40.5 بود دوست داشتم ازاین بهتر می بودین ولی خوب انشاله تا 6 ماهگی خوب تپل و مپل بشین دخترهای قشنگم الان تازه برگشتیم و شما هر دو...
7 بهمن 1391

هوووووووووووووووووووووراااااااا فرشته های من 4 ماه شدن

سلام تمشکهای خوشگل مامانی و بابایی   امروز 5 بهمن ماه هست ماه دوم زمستون هست و شما 4 ماهتون تموم شد و شکر خدا رفتین توی 5 ماه امروز رفتیم مرکز بهداشت با مادر جونی که واکسن 4 ماهگیتونو رو بزنن که نمی دونم چرا یکتا یک دفعه ای شروع کرد به گریه و هرکارش کردیم ساکت نشد هرکی امد بلکه بتونه ساکتش کنه نتونستن یکی گفت گرمشه تمام لباسهاتو در اوردن بازم ساکت نشدی یکی گفت گرسنه هست شیر بهت دادم بازم نخوردی و فقط جیغ می زدی قربونت برم نمی دونم چرا اینجوری شده بودی آخر  سر تصمیم گرفتیم بریم خونه و شنبه بیایم دوباره ...گفتم شاید خوب نخوابیدی و از خواب بیدارت کردم و حاضرت کردم ناراحت شدی و با مامانی قهر کرده بودی ...
5 بهمن 1391

سونوگرافی یکتا

سلام تمشکهای شیرین مامانی   سلام عسلهای مامانی دیروز 9 ربیع الاول بود و روزی بود که خدای مهربون شما دوتا رو توی دل مامانی کاشت خدایا شکرت که دوتا فرشته مهربون بهم دادی و9  ربیع آغاز امامت اقامون امام زمان (عج) هست پارسال منو بابایی تواین ماه رفتیم قم از اقامون خواستم وساطتم کنن و خدای مهربون بهم یک فرشته نازبده و منو از تنهایی دربیاره غافل از اینکه دوتا فرشته توی دلم درحال رشد کردن بودن صحنه جالبی بود وقتی رفیتم نامه برای اقا بنویسیم خاله فاطمه مامانی مبینا و مادرجون نامشونو توی صندوق پیشنهادات جمکران انداخته بودن کلی خندیدم هههههههههه نمی دونم از کجا بگم توی این چند روز یکتا خیلی اذیت کردی دائم درد دل بو...
3 بهمن 1391
1